شرمنده ها نمی دونم چرا اینجوری شد

تا که بودیم نبودیم کسی---کشت ما را غم بی همنفسی---

تا که رفتیم همگان یار شدند---تا که خفتیم همه بیدار شدند---

قدر آیینه بدانید که هست---نه در آن وقت که افتاد شکست

نظرات 1 + ارسال نظر
پیشی یکشنبه 14 آبان‌ماه سال 1385 ساعت 07:15 ب.ظ

یه دختر نابینا عاشق یه آقا پسری میشه به پسره میگه اگه بینایی ام و بدست بیارم قول میدم برای همیشه کنارت باشم تا اینکه یه روز عمل می کنه و بینای شو بدست میاره می بینه پسره هم نابینا ست به او می گه من تو رو نمی خوام و میره در حالی که داره میره پسره می گه پس مراقب چشای قشنگ من باش

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد